یک شب گرم پاییزی در جمع هنرجویان آکادمی زیتون
مراسم جشن یکسالگی دوره نویسندگی، یکشنبه شب همزمان با عید ولادت امام حسن عسگری (ع) در فضای باز موسسه زیتون و با حضور هنرجویان مقاطع مختلف دوره نویسندگی برگزار شد.
آکادمی زیتون: هنوز چند ساعتی به ساعت شروع برنامه باقی مانده، هر طرف که چشم میگردانی و به هر گوشهای که سر میچرخانی، جمعی دور هم نشستهاند، یکی به گپ و گفت و مرور خاطرات، بعضی تازه از گرد راه دور رسیده و باب آشنایی باز کردهاند و بعضی هم چشم میچرخانند که همه چیز مرتب سر جای خودش باشد و کم و کسری نباشد. مهمان و میزبان هم ندارد، مهمانها خودشان میزبان این جشن هستند؛ جوانانی که تا یک سال پیش گذرشان به بنبست صفایی و موسسه زیتون نیفتاده بود، هنوز قلم و کتاب در دستشان میلغزید و نوشتن برایشان آرمان دوری بود.
حالا یکسال از آن نخستین روز گذشته، مرد رند میدان داستاننویسی از این جمع جوان، هنردوستانی ساخته که حالا دیگر قلم و کتاب از دستانشان نمیافتد، هر کدام در چند قدمی آرزوهای رنگارنگشان هستند و آنچه را جستجو میکردند، اینجا در موسسه زیتون و پشت میز و صندلیهای سفید و مشکی آکادمی زیتون پیدا کردهاند.
یکشنبه 23 آبان ماه، به تقویم قمری که نگاه کنی، میدرخشد به زیبایی نام ولادت ابالمهدی (ع)، به تقویم شمسی که نگاه کنی، تولد یکسالگی دوره نویسندگی است و اتفاقا یک روز مانده به روز کتاب و کتابخوانی؛ خلاصه اسباب بزم فراهم است. هرچند سردی هوا موزیانه از کنار صورتت گذر میکند، ولی اینجا همه چیز حکایت از یک شب به یاد ماندنی دارد یک شب گرم پاییزی.
مثل همیشه استاد شجاعی سر ساعت 17، همان پنج عصر سر قرار مراسم حاضر شد. هنرجویانش هم که از دقیقه و ساعتها قبل جمع شده بودند، مراسم به سرعت شروع شد.
سید علی شجاعی دقایقی از ابتدای این مراسم را با خلاصهای از مسیری که طی این یک سال طی شده، آغاز کرد و مروری داشت بر دوره «نویسنده شویم» از ابتدا تا این مرحله از کار و آنچه ماحصل تلاش دانشپذیران جوان این دوره بوده است.
شاهد زنده حرفهایش هم کتابچههایی بود که با سلیقه و مرتب روی میز چیده شده بود؛ بوی خوش داستانهای تازه چاپ شده را خوب میشد حس کرد از لابهلای دانه دانه ورقههای «به عطر سبز زیتون» و «به وقت تنهایی». وسط این چیدمان زیبا نوبرانهای هم بود که هنرجوها مخصوصا شرکتکنندگان کارگاه رمان آئینی با دیدنش، قند توی دلشان آب شد، «تنها همین کلمات». این تنها یک کتابچه داستان کوتاه نبود که برگ سبزی بود نشان عرض ارادت نویسندگان جوان به ساحت بلندبالای حضرت عشق، حسین بن علی (ع).
بخشی از صحبتهای استاد شجاعی به خوانش دلنوشتههای اولین گروه از فارغالتحصیلان دوره نویسنده شویم و البته هنرجویان حال حاضر دورههای مختلف نویسندگی اختصاص داشت. هر کسی در قالب جملاتی از تجربه حضور در این دوره آموزشی نوشته بود و استاد شجاعی درست مثل جلسات سر کلاس، با حوصله یکی یکی برگهها را برای حاضران قرائت میکرد.
پس از اتمام این بخش، نوبتی هم که بود، نویت قدردانی هنرجویان بود از یک سال تلاش صبورانه و راهنمایی دلسوزانه استاد شجاعی. جمع مهمانان با اهدای تابلویی زیبا که تصویر سید علی شجاعی بر آن نفش بسته بود، مراتب سپاس و قدردانی خود را ابراز کردند و همین بهانهای شد برای بیان خاطرات شفاهی.
قدیمیترها و آنهایی که امروز به عنوان فارغالتحصیلان این مراسم بودند، حالا خاطرات اولین روزهای آشنایی با استاد و کلاس را از پستوی ذهنشان بیرون کشیده و بلند بلند برای دیگران مرور میکردند.
بین این دسته از هنرجویان، دانشپذیران تازه کاری هم بودند که تازه قدمهای اول را برداشته و با شنیدن این خاطرات و حس کردن تجربه شیرین قدیمیترها، مصممتر از همیشه، عزمشان را جزم میکردند که پا جای پای دوستانشان بگذارند.
بخش پایانی مراسم یکسالگی هم طبق عادت مرسوم ما ایرانیها در این دورهمیها؛ گرفتن عکس یادگاری و دستهجمعی بود تا یادگاری باشد از یک سال با هم بودن، با هم نوشتن و برای هم خواندن.
دو سه ساعتی از پایان مراسم گذشته، هوا هم که سرد سرد سرد است، چندتایی از مهمانان خداحافظی کرده و رفتند اما… هنوز خیلیها داخل حیاط ایستاده و یا نشستهاند، انگار رفتن سختشان است و همچنان میخواهند بمانند و این بودن و پای کار ماندن چقدر زیباست. آنقدر زیبا که حتی در قاب کلمات نمیگنجد و قوت قلب میگیری از بودن در کنارشان. شک نداری به قول و قرارشان و …
گوشه حیاط سبز زیتون این تابلو چقدر زیباتر از قبل به نظر میرسید: «این بار که او بیاید دیگر تنها نخواهد ماند…»
دیدگاهتان را بنویسید